بامدادان در روستای ما باران آمد، یاد شعر باز باران افتادم خواستم چتری بردارم تا خیس نشوم بعد با خودم گفتم: باران بهاری بدون خیس شدن که لطفی نداره پس زدم به دل باران و باران دلم را ، نوازش کرد با آنکه فقط صورتم و دستانم خیس شدند، ولی دلم با فرمانی که به مغزم فرستاد، پاسخ گرفت: این است بهار. بهار بی باران که معنی ندارد و باران بهاری که خیس نکند، جسمت را چگونه از او انتظار رویش داری؟ پس زیر باران رفتم و با باران بهاری ، نخستین روزهای خرداد، صورتم را شستم آه چقدر زیبا بود، شبنمی که از چهره ام بر زمین می غلطید ,بامدادان" روستای ما" باران"شعر باز باران"چتری بردارم"شبنمی"باران بهاری" ...ادامه مطلب
خداوند عز وجل، آدم را خلق كرد و به او كلمات را آموخت، آدمي رايانه را ساخت . خداوند آدمي را با قلب واحساس آفريد، رايانه ساخت بشر احساس ندارد. عشق، هديهي الهي است براي بشر؛ ولي به رايانه توان عاشق شدن داده نشد. آدمي چون زوجه داشت ، عاشق شد؛ انسان رايانه را مجرد ساخت. انسان عاشق با استفاده از كلماتي كه از خداوند آموخته بود، شعر ساخت؛ رايانه هرچه كوشيد شعر بگويد، نتوانست چون ؛ احساس نداشت. شعر آدمي چون از دل او برميخيزد، در گوشهاي بر دل مي نشيند؛ شعر هوشمند رايانهاي ، جايگاهش كجاست. 17/6/89 , ...ادامه مطلب