بامن از عشق بگو قصه جز عشق مگو شب من تیره تر از یلدا نیست دوست دارم بشنوم با تو از عشق, بگو ماهتابی میدرخشد, در آن و در این روشنی مهتابی میروم تا برسم, به سر منزل عشق و چه زیبا منظره ایست! تک درختی که تو در پایینش بانور ماه منتظر من باشی و من با شاخه گلی سیمین رنگ که شب سیاهش کرده ولی از سرخی قلب من نیز سرخ تر است به دیدار تو خواهم آمد منتظر باش تا غنچه صد بوسه بر روی لبانت بنشانم با شرم صورتم گلگون است ماهتاب ,چهره ام را کمرنگ کرده و چه زیبا منظره ای خواهد شد رنگ سرخ گونه های من و آن شاخه گل هر دو سیمین و تو بی مهابا, شاخه را از دستم خواهی گرفت و دستان گرمت, دوباره سرخی را به گونه هایم هدیه خواهند داد و باز من متولد خواهم شد در فصل بهار و عشق تولدی دوباره خواهد یافت و معشوقم ! . اینبار , او عاشق من خواهد شد " محمد تقی اجلی- ساعت 0310 - 93/6/14 احمدآباد",عشق\"سخن عشق\" قصه عشق\"تیره تر از یلدا\" ...ادامه مطلب
همیشه لازم نیست منتظر باشیم تا یه کسایی باشن، بعضی وقتا اون یه نفر باید خودمون باشیم، چرا همش فکر میکنیم باید دیگران باشند ؟ کمی هم خودمونو جدی بگیریم، بد نیست. ,منتظر"جدی" ...ادامه مطلب
من خاطره می نویسم نه اسمی هست و نه رسمی وقتی با منی از هیچ چیز نترس در خاطرات من فقط تو هستی و من اگر میخواستم دیگران هم باشند، داستان مینوشتم خوبی خاطره میدانی چیست؟ من هستم و تو تو هستی و من و دیگر هیچ دنیا مال ماست اگر تو هم مثل من سومی را به خاطره هامان راه ندهی این شعر از دیدن روی توست که به سراغم میاد مانند بلبلی که وقتی یه گل زیبا میبینه، شروع میکنه به آواز خوندن راستی! گل از آواز بلبل لذت میبره؟ ,خاطره"اسم و رسم"من هستم و تو" تو هستی و من" دیگر هیچ ...ادامه مطلب
تقدیم به تو هر طور دوست داری برداشت کن برداشت آزاد من کالای کوپنی ندارم دوست داشتن آزاد دوست داشته شدن آزاد خندیدن آزاد بوسیدن آزاد سر در گریبان بردن و بوئیدن آزاد مانند زلف دختر بهار در باد بهاری رقصیدن آزاد در اینجا فقط یه چیز است که آزاد نیست!؟ ورود غم به چهره آنکه با من است، ممنوع ,برداشت آزاد"زلف دختر بهار" گریبان" ممنوع" ...ادامه مطلب
من خاطره می نویسم نه اسمی هست و نه رسمی وقتی با منی از هیچ چیز نترس در خاطرات من فقط تو هستی و من اگر میخواستم دیگران هم باشند، داستان مینوشتم خوبی خاطره میدانی چیست؟ من هستم و تو تو هستی و من و دیگر هیچ دنیا مال ماست اگر تو هم مثل من سومی را به خاطره هامان راه ندهی این شعر از دیدن روی توست که به سراغم میاد مانند بلبلی که وقتی یه گل زیبا میبینه، شروع میکنه به آواز خوندن راستی! گل از آواز بلبل لذت میبره؟ ,خاطره"گل"بلبل" ...ادامه مطلب
ترا من چشم در راهم به اندازه دیدن یه خواب خوابی که فرو برد مرا ، به عالم سراب من انتظار وصل ندارم ز گلی چون تو برای خسته دلی چون من ، کفایتست جواب, ...ادامه مطلب
به دیدار من اگر میایی ، با خودت شبنم بیار . اینجا گل ها همگی خشکیده اند، از تشنگی .,دیدار، شبنم ...ادامه مطلب
گُون ، او گُون لَر واريـدي ، سَـن مَنـي لَه ، ناز اِلَدين آتاما ، ناز لا باخيـب ، عشـوه ني ، آغاز اِلَدين زمانی بود که تو به واسطه من ، ناز کردی با ناز به پدرم نگاه کرده و برایش عشوه گری نمودی چوخ باخيب چَرخ سَنه ، نازلي باخِيش لا ، سَنده اونا مَــني گورسَــديـن اونـا ، بيـرقَـدر ناز اِلَدين تو و چرخ گردون با نگاه های همراه با ناز به هم نگریستید مرا به او نشان داده و برایش کمی ناز کردی سَنـي اينجيـديـم اوگُـون ، دَردي وو آترديـم ، آنــا سَـن چِكيب دَردي ولي ، گولْمَگي آغاز اِلَدين ترا در آن روز ( تولد) آزردم و دردت را زیاد کردم تو با وجود تحمل درد، خندان شدی يوخيـدي طاقتيم حَتـي ، سَسْليـَم ، ســو ايسْتـيرم قــويمادين مَـن آقليـام ، نــازوو ، آغاز اِلَدين من حتی قادر به خواستن آب هم نبودم با ناز خودت ،نگذاشتی من گریه کنم ايسْتَديم مَنْ آقليام ، تَـرك اِلَدين سَــنْ ، يـوخوني &nb, ...ادامه مطلب
ترا چه بنامم، فرشته ی دل من، که یاد تو نرود، هرگز ز خاطر من. , ...ادامه مطلب
مرا با من تماشا کن دل از غم ها رها گردان به زیر چرخ نیلوفر تماشا کردنت با من, ...ادامه مطلب
امروز که کنار هم می نشینیم. باید از لحظات لذت ببریم تا فردای دور از هم . حسرت نخوریم, ...ادامه مطلب
خداوند عز وجل، آدم را خلق كرد و به او كلمات را آموخت، آدمي رايانه را ساخت . خداوند آدمي را با قلب واحساس آفريد، رايانه ساخت بشر احساس ندارد. عشق، هديهي الهي است براي بشر؛ ولي به رايانه توان عاشق شدن داده نشد. آدمي چون زوجه داشت ، عاشق شد؛ انسان رايانه را مجرد ساخت. انسان عاشق با استفاده از كلماتي كه از خداوند آموخته بود، شعر ساخت؛ رايانه هرچه كوشيد شعر بگويد، نتوانست چون ؛ احساس نداشت. شعر آدمي چون از دل او برميخيزد، در گوشهاي بر دل مي نشيند؛ شعر هوشمند رايانهاي ، جايگاهش كجاست. 17/6/89 , ...ادامه مطلب
ديده بدر دوختهام ، منتظرم تا كه بيايي همچو شمعي سوختهام ، منتظرم تا كه بيايي شب همه را نخفتهام ، با دل خسته گفتهام هم نفس نسيم صبح ، منتظرم تا كه بيايي ديو شب ار كه بشكند ، چراغ ديدهام چه باك روشن و شعلهور شود، صبح و سحر تاكه بيايي عشق سحرگاه اجل ، مشعل تنهاي ازل زنده شوم بار دگر ،,"منتظرم "همچو شمعي"تا كه بيايي" ...ادامه مطلب