بامدادان در روستای ما باران آمد، یاد شعر باز باران افتادم خواستم چتری بردارم تا خیس نشوم بعد با خودم گفتم: باران بهاری بدون خیس شدن که لطفی نداره پس زدم به دل باران و باران دلم را ، نوازش کرد با آنکه فقط صورتم و دستانم خیس شدند، ولی دلم با فرمانی که به مغزم فرستاد، پاسخ گرفت: این است بهار. بهار بی باران که معنی ندارد و باران بهاری که خیس نکند، جسمت را چگونه از او انتظار رویش داری؟ پس زیر باران رفتم و با باران بهاری ، نخستین روزهای خرداد، صورتم را شستم آه چقدر زیبا بود، شبنمی که از چهره ام بر زمین می غلطید ,بامدادان" روستای ما" باران"شعر باز باران"چتری بردارم"شبنمی"باران بهاری" ...ادامه مطلب
من چتری میخواهم برای دو نفر ، در مرام ما تک خوری ممنوع. , ...ادامه مطلب
من در سایه دوست توست که در زیر چتر آسمان لمیده ام! وگرنه این آسمان اعتباری ندارد., ...ادامه مطلب