گُون ، او گُون لَر واريـدي ، سَـن مَنـي لَه ، ناز اِلَدين
آتاما ، ناز لا باخيـب ، عشـوه ني ، آغاز اِلَدين
زمانی بود که تو به واسطه من ، ناز کردی
با ناز به پدرم نگاه کرده و برایش عشوه گری نمودی
چوخ باخيب چَرخ سَنه ، نازلي باخِيش لا ، سَنده اونا
مَــني گورسَــديـن اونـا ، بيـرقَـدر ناز اِلَدين
تو و چرخ گردون با نگاه های همراه با ناز به هم نگریستید
مرا به او نشان داده و برایش کمی ناز کردی
سَنـي اينجيـديـم اوگُـون ، دَردي وو آترديـم ، آنــا
سَـن چِكيب دَردي ولي ، گولْمَگي آغاز اِلَدين
ترا در آن روز ( تولد) آزردم و دردت را زیاد کردم
تو با وجود تحمل درد، خندان شدی
يوخيـدي طاقتيم حَتـي ، سَسْليـَم ، ســو ايسْتـيرم
قــويمادين مَـن آقليـام ، نــازوو ، آغاز اِلَدين
من حتی قادر به خواستن آب هم نبودم
با ناز خودت ،نگذاشتی من گریه کنم
ايسْتَديم مَنْ آقليام ، تَـرك اِلَدين سَــنْ ، يـوخوني
مَنــي باسْتين بارقووا ، نازي سَنْ ، آغاز اِلَدين
تا خواستم گریه کنم،دست از خواب کشیدی
مرا در آغوش گرفته و ناز کردنت را آغاز کری
بِشيگيمْدَهْ آغـلاديـمْ ، بارقوو آچْتينْ سَــنْ ، مَنَــهْ
قيرخْ دامارْ دانْ مَنَهْ سَنْ ، لُطْفوو دَمْسازْ اِلَدين
درون گهواره ام چون گریه کردم، آغوشت را برایم گشودی
لطف خودت را که از چهل رگ متصاعد می شد نثارم کردی
آياقْ اوسْتَـهْ دورْماقـاْ ، مَنيـمْ تَـوانيـمْ ، يـوخيـدي
سَـنْ تـوتـوبْ اَلْـلَريميْ ، قـادِرِ ، پَـرْواز اِلَدين
من توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم
تو دستانم را گرفته و مرا توانمند پرواز نمودی
گِجَـهْ لَـرْ ياتـماديـنْ اَوٌلْ ، مَنـيْ ياتْـديـرْدِنْ ، آنـا
يوْخوْلوْ گوزْلَرينَنْ ، هِيْ مَنيْ ، نـازْ ، نازْ اِلَدين
شب ها تا قبل از اینکه من بخوابم ، نخوابیدی
با چشمان خواب آلوده ات، هی مرا ناز کردی
گِجَهْ گونْنـوزْ ، مَنَـهْ ، لايْ لايْ ديْدينْ ، تاْ كِهْ ياْتام
شِيْطَنَتْ چـونْ اِلَ ديمْ ، سَنْدَهْ مَنيْ نازْ اِلَدين
برای اینکه من استراحت کنم، شب و روز برایم لالایی خواندی
هنگامی هم که شیطنت کردم، باز مرا نازم کردی
مِـهَرَبانْ ليـقْ اِلَـديـنْ ، مَنْـدَهْ سَنَـهْ نـازْ ، اِلـَديـم
هَرْ نَقَدْرْ جوورْ اِلَديمْ ، سَنْـدَهْ مَنيْ ، نازْ اِلَدين
تو به من محبت نمودی، من هم برای تو ناز کردم
هرچقدر به تو جفا کردم ، تو هم منو نازم کردی
شيـرِهْ جانْلاْ مَنـيْ ، بَسْـلَدينْ ، مَـنْ اُلـْدومْ جَـوانْ
يِريَنْـدَهْ مَنَـهْ بـاخْـديـنْ ، اوزووَهْ ، نازْ اِلَدين
باشیره جانت مرا پروراندی تا جوان شدم
وقتی که من راه میرفتم، تو به خودت افتخار میکردی
چـوخْ زَمانْ آنـاماديمْ ، باشيمْ مَنيمْ دِيْدِيْ ، داْشا
ديْزوونْ اُسْتَهْ گوْيوبْ، باشيْميْ سَنْ، نازْ اِلَدين
خیلی وقت ها، نادانی کردم و سرم به سنگ خورد
تو سرم را روی زانویت گذاشتی و منو نازم کردی
اوويْمَهْ گَليبْ اُلُوبْ ، صاحِبْخانَهْ ، اُزْگَهْ قيْزيْ
سَنْ مَنيمْ خاْطيريمَهْ ، اُزْگَهْ قيزينْ ، نازْ اِلَدين
دختر دیگری (همسرم) به خانه ام آمد و صاحب خانه شد
تو به خاطر من ، همسرم را نیز ، ناز کردی
آتاوو يا آناوو ، چوخْ لِي زَمانْ آتـْدينْ ، آنـا
مَني باسْتين بارقووا ، هي مَني سَن ناز اِلَدين
در بیشتر مواقع، پدر و مادرت را رها کردی، مادر
مرا در آغوش گرفتی و نازم کردی
قارا گونْلي گِجَه لَر ، سَن نِجَه آجْ ياتين، آنا
واريدي هَرنَه تَواندا ، قارنيمي سَن ساز اِلَدين
شب های سیاهی را چگونه گرسنه خوابیدی ، مادر
باهرچه که در توانت بود، شکم منو سیر کردی
دَردوو هِچْ بيلمَديم ، گورَندَه مَني سويلَدين
قاپيدان گيرْمَگيمَهْ ، هِي مَني ، سَن ناز اِلَدين
من دردهای ترا هرگز نفهمیدم، چون هر وقت منو دیدی لبخند زدی
هر وقت از در وارد شدم، تو همش منو نازم میکردی
گَلْميشَم مَن يانووا ، گَلْ مَني ناز ايلَه آنا
اُلْمِشامْ نازووا پَروَردَه ، بَسْكي مَني ، ناز اِلَدين.
دوباره آمده ام پیش تو، بیا منو نازم کن مادر
من ناز پرورده تو شده ام، از بس منو نازکردی.
۸۷/10/۱۱
خانه دوست م.ت.اجلی...برچسب : نویسنده : م.ت.اجلی mtaj بازدید : 767