بامدادان در روستای ما باران آمد،
یاد شعر باز باران افتادم
خواستم چتری بردارم تا خیس نشوم
بعد با خودم گفتم: باران بهاری بدون خیس شدن که لطفی نداره
پس زدم به دل باران و باران دلم را ، نوازش کرد
با آنکه فقط صورتم و دستانم خیس شدند، ولی دلم با فرمانی که به مغزم فرستاد،
پاسخ گرفت: این است بهار.
بهار بی باران که معنی ندارد
و باران بهاری که خیس نکند، جسمت را
چگونه از او انتظار رویش داری؟
پس زیر باران رفتم و با باران بهاری ، نخستین روزهای خرداد، صورتم را شستم
آه چقدر زیبا بود، شبنمی که از چهره ام بر زمین می غلطید
خانه دوست م.ت.اجلی...برچسب : بامدادان" روستای ما" باران"شعر باز باران"چتری بردارم"شبنمی"باران بهاری", نویسنده : م.ت.اجلی mtaj بازدید : 433