من يك نفر مسافرم .
مقصدم، زادگاه گل سرخ،
سينهام، پر از اشتياق وصال.
سياره من ، در آن دور دست، منتظر من است.
مركبم، باد صبا ،
خانهام ، روبه خدا.
حركتم، ساكت و آرام .
قدمم، چه، بي صدا.
گردَ جادهها ، روي لباس و بدنم.
آه اين ، منم، نه من منم .
بوي گل، رفته كنون ز پيرهنم .
دلم را به بوي عطري كه نسيم با خود ميآورد، خوش كردهام.
شايد كه بوي گلَ سياره من را هم با خود بياورد.
من يك نفر مسافرم.
دوست دارم كه مقصد من، همان زادگاهم باشد .
به همين خاطر بسوي سياره گل سرخ ، عازم سفرم.
مرا لحظهاي هرچند اندك:« به اندازه يك نفس» ،
حتي ، يك نفس بيبرگشت، در هواي سيارهام كافي است.
باشماهايم اي كسانيكه بعد ازمن، ميآييد،
اگر به مقصد نرسيدم؟
تابوت مرا بر دوشَ باد صبا باز نشانيد.
تا روزيكه گذرش بر مقصد من افتاد ،
مرا در آنجا،بر زمين نهد.
من يك نفر مسافرم و روزي سرزمين شما را ترك خواهم كرد.
من يك نفر مسافرم،
من يك نفر مسافرم،
من يك نفر مسافرم.
16/3/86
برچسب : نویسنده : م.ت.اجلی mtaj بازدید : 296