شب همه شب ز جان من ، شعله زبانه ميكشد
خسته دل غمين را ، سوي پياله ميكشد.
هاتف عشق ميزند، به گوش جان نوا، بيا
رميده پاي خسته را ، به سوي خانه ميكشد
وقت نياز ميرسد، دلم به وجد و ناگهان
تن ز خود رميده را سوي پياله ميكشد
ميشكند سكوت را ، در اين زمان پر صدا
ز كنج عزلت خودش ، سوي زمانه ميكشد
براي ديد پنجره، ز پنج ره رها كند
تن ز خود بريده را سوي جوانه ميكشد
نگاه من به پنجره، پنجره در نگاه من
كشمكشي نگاه را ، سوي پياله مي كشد
قد خود م چو ميكنم، راست به سوي پنجره
يكي مرا ز پنجره ، به آشيانه ميكشد
ندا رسد به گوش جان، خسته دل غمين بمان
براي ديدن اجل، يكي پياله ميكشد.
13/12/89
خانه دوست م.ت.اجلی...برچسب : نویسنده : م.ت.اجلی mtaj بازدید : 283